معنی سرزمین داستانی

حل جدول

سرزمین داستانی

ماچین


پادشاه سرزمین داستانی تروآ

پریام


سرزمین

لکا، وادی، دیار، زادبوم

لغت نامه دهخدا

داستانی

داستانی. (ص نسبی) سزاوارِ مَثَل زدن. مَثَل زدنی.
- داستانی شدن، سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن. مَثَل زدنی شدن. درخورِ شهره شدن گردیدن. درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن:
سخن کز دهان بزرگان رود
چو نیکو بُوَد داستانی شود.
ابوشکور.
مکافات ِ بد گر کنی نیکوی
به گیتی درون داستانی شوی.
فردوسی.
|| (حامص) (در ترکیب): همداستانی. موافقت. مرافقت.

داستانی. (اِخ) ابوعبداﷲ. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هَ. ق.) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795). و نیز رجوع به «داستان » (نام محل) شود.


سرزمین

سرزمین. [س َ زَ] (اِ مرکب) ملک.مملکت. ناحیت. کشور. اقلیم. مرز و بوم:
سحرگه رهروی درسرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
حافظ.
سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.
؟

فرهنگ فارسی هوشیار

داستانی

(صفت) منسوب به داستان. قصه یی روایی اساطیری، مقابل تاریخی: جمشید پادشاهیست داستانی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

داستانی

خرافی، غیرواقعی، افسانه‌ای، رمانتیک، روایی، قصه‌ای، اساطیری،
(متضاد) واقعی


سرزمین

ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه

فرهنگ معین

داستانی

(ص نسب.) منسوب به داستان، قصه ی ی، روایی، اساطیری. مق تاریخی.


سرزمین

(~. زَ) (اِمر.) مرز و بوم.

فارسی به عربی

سرزمین

ارض، تربه، منطقه

فارسی به ایتالیایی

سرزمین

territorio

فارسی به آلمانی

سرزمین

Anlegen, Bereich, Gebiet (n), Gegend, Land (n), Landen, Landstrich

واژه پیشنهادی

سرزمین

بوم و بر

معادل ابجد

سرزمین داستانی

893

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری